هم اغوش درد
مرور میکنم آرزوهایم ، بی قراری هایم ، دلتنگی ام را
هستم؛ اما نمی دانم این بودنم زندگی ست یــــا
مرور الفبای روز مردگی !!
چندین سال است خودم را رها کرده ام
سبک شده ام؛ اما نه از غم، از ...
در هیاهوی رویاها گم شده ام...
نمی دانم حقیقت کدام است من یا رویا
فقط می گردم... تمام خودم را مرور می کنم...
نشان من فقط تصویری است سیاه و سفید
رها نمی شوم از زنجیر جبر ، از ...
سالهاست ورق میزنم روزهایم را و لمس می کنم
اضطراب گذر ثانیه ها را...
نقطه می گذارم آخر سطر و باز حرکت از نو ...
گویی تمام خط های زندگیم در تسلسل گرفتار شده اند
و در طلب نقطه پایان می سوزند...
روزگارم نمکدانی شده که لحظه لحظه، مشت مشت
« نمک بر زخمم میپاشد »
و دلتنگی را با دلشوره می آمیزد...
دیر زمانیست میان ماندن و رفتن گرفتارم
دیر زمانیست من و تنهایی همبستر شده ایم و
حاصل این رابطه نامشروع « انتظار وهراس »
دیر زمانیست به سکوتم کشانده اند واژه ها ..
وقتی عاجز از بیان درد هستند
دکلمه از من فاصله بگیر با صدای خودم
نظرات شما عزیزان: